صبح خودم را کشتم که به یاد بیاورم آن زن نده ی ویولنم است. اینکینگ خوب است. به این فکر می‌کنم که ما انسان ها همیشه بر داشتن چیزی اصرار داریم و برای از دست دادن چیزی سوگواری می‌کنیم که بهتر از آن در یک قدمی منتظر ماست!

امروز میرزا قاسمی درست کردم. استقبال شد.


دوست داشتم توی خانه پای تایپ داستان مامان بنشینم یا یورو ویژن نگاه کنم. اینجا باید دسری بخورم که شکلات خالی دارد و سفت است و لا به لایش چیزی شبیه تخم شربتی دارد و با عق زدن باید آن را خورد. اینجا را دوست ندارم اما نمیخواهم غرغرو باشم. در ضمن خیلی بد نمی‌گذرد چون خوراکی های خوب هم هست و محمدرضا هست و گیاه. چاره ای ندارم.
درد کلیه نداشتم. نگاه کردن به ابرها از نزدیک و از زوایای مختلف هم عجیب و هم جادویی است. لحظه غروب خورشید را تماشا کردم و چیزی شبیه خورشیدی کوچک و سرخ، درون جایی که هنوز زمین بود (و نه پشت آن ) محو شد. هواپیما خیال مرا از دوری راحت می‌کند. به لحظه های سخت و آسان زندگی فکر می‌کنم. من لحظه های سخت بیشتری داشته ام. حالا به سمت زندگی جدیدم می‌روم. هرچقدر هواپیما پایین تر می‌رود، هوا تاریک تر میشود. مایع دستشویی گاه تختی که مردی سیاه پوش و شوخ و مهربان در آن
حسین گفت: فکر و خیال نکن. گفت ۱۰۰ تومن رفت و برگشت میشه. خب خودش پول اسنپ رو بده. گفت نه نریم فکر خوب چون دیره. من این فکر کردم که مامان کلا ۲۰ هزار تومان داشت. شاید باید از کسی پول قرض کنم. حالم از همه به هم می‌خورد. فردا به همه می‌گویم فقط ولم کنید. این چهره خوشحال و پر انرژی و دانا که از من و کار من دفاع می‌کند من نیستم ‌‌‌دیگر و حوصله هم ندارم که بخواهم باشم. دو تا دختر توی نیلی از خنده ترکیدند و همان لحظه مامان گفت نه چای نمی‌خورم پکیدم.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

webseobas دانلود فایل های کمیاب اطلاعات ورزشی فلزیاب تصویری المانی-فلزیاب امریکایی اصل | 09197977577 پرسش مهر 19 معرفی کالا فروشگاهی معرفی سیستم های تهویه مطبوع ، برودت صنعتی و .. جملات تبلیغاتی یوزر و پسورد نود 32